بی تو مهتاب


سکوت سکوت... سکوت بس است فریاد میخواهم ان هم دیوانه وار

مدم بی تو مهتابِ فریدون را زمزمه کنم...
گفتم بی...
زبانم لال شد،
مگر قرار نبود «بی» نباشد بین ما؟!
آمدم بگویم بی تو...
صدا در حنجره خفه شد...
دردهایم گلوله شد...
بغض شد...
خفقان شد...
سد راه شد...
بغض را فرو دادم...
نفس برون شد...
بی تو مهتاب...
اشک هایم روان شد...
فریدون،
بی او،
مهتاب شبی از آن کوچه گذشت...
بی تو،
اما،
نه مهتابی...
نه کوچه ای...
نه نور دیده ایی...
نه تنی همه چشم شده...
نه نگاهی خیره...
نه پایی به گذشتن...
بی تو...
دل مرده...
دل سوخته...
دل گرفته...
دل من به درَک...
دلِ ماه گرفته...
بی تو مهتاب مرده...
بی تو مهتابِ من...
یعنی...
خسوف...!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پنج شنبه 9 خرداد 1392 13:17 |- یاسی -|

ϰ-†нêmê§